زبان ناشنیده بدن

 

 

دبستان که بودیم فیلمی ایتالیایی روی پرده بود با اسم فارسی " بچه های خیابان"، چیزهای زیادی ازش یادم نبود، تا اینکه به لطف معجزه‌ی اینترنت و زیرمعجزه‌ی یوتیوب، دوباره این فیلم رو دیدم. غیر از آهنگهای زیبا و داستان تلخ، یک صحنه در این فیلم بود که برای ربع قرن در ذهن من نقش بسته بود، و به جستجوی اون یوتیوب رو گشتم تا این فیلم رو بازجستم.

یکی از پسران نوجوان مسجون در مرکز دارالتأدیب، در یک جلسه‌ی گفت و شنفت توبیخ آمیز، تلاش مذبوحانه‌ای می کرد که با کلامش حرفش رو به مسئولین اون مرکز منتقل کنه. دوربین بر می گردد روی تایپیستی که دارد روایت مورد قبول مسئولین از ماجرا را مرقوم میکند، صدای خرد شدن جسمی در گوش دوربین میپیچد و توجه لنز بر میگردد روی نوجوان که لیوان آبی را که در دست داشت آنقدر فشرده بود که در میان دستش خرد شده بود، موقعی که رییس مرکز سعی می‌کرد دستش را باز و زخمش رو بررسی کند، نگاه بی پناهش احساس شرمساری را به مخاطبی منتقل میکند که در مقابل حجم این درد ناگفتنی غافلگیر شده است.

***

خیلی سن زیادی نداره، اما از چهارده پونزده سالگیش در گیر مصرف و توزیع و خرید و فروشه، جثه‌ی ریز و چهره‌ی مظلومش نشون نمی ده که دو بار زندون رفته، کاری به کار کسی نداره، برای خودش میره رو تختش یا به یکی دیگه از مریضها گپ میزنه، اولین بار تو کشیکی دیدمش که شکایت داشت از اینکه بیقراره و تحملش ته کشیده... جالبه که بدون هیچ PRN و قرص و دارویی خوب شد، نشستم لب تختش اون رو هم نشوندم، یه نیمساعت گپ زدیم... موقع رفتن من سبکتر بود، اونقدر که میتونست تحمل کنه چند روز آینده رو هم بمونه، هرچند اگرمیخواست و نمیخواست فرقی در روند بستریش ایجاد نمی‌شد. چند روز بعد از بخش من رو خواستند که ببین زخم مریضمون بخیه میخواد یا نه؟ از دیدن اینکه این پسر با دست غرق خونش روی تخت نشسته خیلی تعجب کردم.

نشستم پهلوش دستمو گذاشتم رو شونه‌اش و دست خونیش رو گرفتم تو اون یکی دستم، ازش پرسیدم که چی اونقدر آزارش داده که اینکار رو با خودش کرده... مادرش اومده و بهش گفته: خیال نکنی ما حالا حالاها میبریمت خونه‌ها! " ... نمیتونستم تحمل کنم... هیچ کاری هم از دستم بر نمیومد، مشت کوبیدم توی شیشه‌ی راه پله..."

دستش رو که میچرخونم تا زخمش رو معاینه کنم، جای زخمهای متعدد خودزنی‌های قبلی هم توجهم رو جلب میکنه.

***

در اینکه این دو مورد تخیلی و واقعی درگیر چه اختلالاتی در محور یک و دو هستند قصد ندارم عرضی بکنم. می‌خواهم دیدگاه ذهنی غالب در مورد واژه‌ی " Language Body "را به چالش بکشم. شاید بخاطرSetup  بحرانی در برخورد با موارد خودزنی و خودکشی است و شاید به علت پاتولوژیک بودن ( حداقل در بعضی از موارد) که اکثراً چشم‌های ما از شنیدن فریادهایی که زخمهای ساعد دختر نوجوان و بازوهای خط خطی شده‌ی پسر جوانی که مراجع ما است ناتوان است. چه ناشی از یک پاتولوژی باشد و چه ناشی از فشارهای زندگی، وقتی که فردی به نقطه‌ای میرسد که جراحتی بر خودش وارد می‌آورد، با لبهای این زخم از هم گشوده شده فریاد میزند که دردی که درون من را می خراشد چنان دردناک است که گویی چنین زخمی بر جسمم باشد. وقتی که فردی به انتحار تکانشی دست میزند، یعنی از عزیزترین سرمایه‌ای که حراست از آن در ژنتیک باکتری تا انسان جای خوش کرده دست میکشد، نه تنها از رنجش با زبانی که به آن عادت نداریم با ما حرف میزند، بلکه بر سر ما فریاد میکشد که از حمایت و درک و کمک شما نومید شده‌ام. (البته خودکشی برنامه ریزی شده شاید استثنا باشد زیرا که در آن یک "بیخیال همه تون" خاصی نهفته است! البته بازهم با اشاره به وجود یادداشت‌های خودکشی در بسیاری از موارد شاید خودکشی هایلایت حرفهایی باشد که برای درک آنها دیر شده است.)

شکی در این نیست که فراوانی این رفتارها با وجود اختلالات به‌ ویژه در محور دو ارتباط مستقیم دارد اما مساله اینجاست که بعضاً چنین رفتارهایی ناشی از ذات بیماری نیست، بلکه ناشی از ناتوانی در ارتباط، ضعف در تصمیم گیری و دشواری در حل مساله است و دردناکترین نقطه‌ی این نامعادله اینجاست که این شرایط منجر به حملات خودآسیبی همیشه زاییده‌ی ویژگیهای فرد بیمار نیست بلکه ً بسیار است مواردی که برهمکنش فشارهای بیرونی از طرف افرادی که در عین داشتن پتانسیل اعمال قدرت از انصاف، درک، یا آگاهی لازم بی‌بهره‌اند، بر فردی که ذاتا‌ً به علت اختلال روان در بروز و مدیریت تکانش‌ها ناتوانند، به بروز چنین رفتارهایی می‌انجامد؛ و دریغا که در این میان قربانی و متهم یکی است، و به جای اینکه ضجه‌های جسمانی بیمار به گوش کسی برسد، مهر تائیدی میخورد بر روی رفتارهای نابهنجار فرد و دلسوزی و ترحم  هم از کسی که درد روان و جسم را با هم تحمل می‌کند، منحرف می‌شود به سوی اطرافیانی که شاید خود بخشی از اتیولوژی باشند.

.

۵
از ۵
۱۴ مشارکت کننده