پیشگفتار کتاب صاحبقران نامه

 

ناصرالدین شاه را بی گمان می توان یکی از قربانیان ساز و کارهای تبلیغاتی رژیم پهلوی دانست. در عین آنکه به گواهی تاریخ دوران سلطنت طایفه قاجار نکات قابل دفاع زیادی ندارد، اما قضاوت غالب بر جامعه در مورد این دوره نیز متأثر است از تبلیغات نظام مند حکومتی بیش از نیم قرن سلطنت پهلوی بر ایران.

 واقعیت آن است که هرچند نمی توان منکر اقدامات نوسازی صنعتی و اداری زمان رضاشاه شد، بسیاری از این اقدامات ریشه و پیشینه در دوران سلاطین قاجار داشته است،که برای مثال می توان از آن میان به تلاش برای بهبود وضعیت ارتش[1] و طراحی ساختار نوینی برای دولت اشاره کرد.[2] بزرگترین و ارزشمندترین دستاورد دوران سلطنت قاجاریه یعنی مشروطیت نیز هرچند باعث شد که تبدیل خاندان حاکم بر ایران از قاجاریه به پهلوی برای نخستین بار در تاریخ این سرزمین بدون خونریزی و براساس مواد قانونی انجام شود، اما به دست خود رضاشاه پهلوی و سپس محمدرضا شاه به نیرویی بی اثر و ساختاری نمایشی تبدیل شد، که تنها استثناء آن را میتوان در دوره‌ی زمانی کوتاهی در دهه‌ی بیست سراغ گرفت.

در میان سلاطین قاجاری ناصرالدین شاه با طولانی ترین دوره سلطنت غالب بر چهل و هشت سال یا نزدیک به پنجاه سال بر اساس تقویم قمری به نمادی برای دوران حکمرانی این طایفه بدل شده است، هرچند که به واسطه ویژگی‌های منحصر به فرد آن دوره عصر سلطنت خود ناصرالدین شاه با اصطلاح عصر ناصری از دوران سایر سلاطین این سلسله تفکیک می شود.

دوران سلطنت شاهان قاجار هرچند که برای ملّت ایران با بحران‌های بسیاری روبه رو بوده است نباید باعث شود در مورد قضاوت آنان از درنظر گرفتن شرایط تحمیل شده از بیرون بر ایشان غفلت شود؛ برای مثال بدعهدی فرانسه‌ی ناپلئون در جنگ با روسیه و عهدنامه فینکن اشتاین در زمان سلطنت فتحعلی شاه و افت ارزش جهانی نقره در سالهای واپسین حکومت قاجار که در آن زمان پشتوانه پول ملی ایران بود و به توّرم شدید و افت وضعیت اقتصادی مردم در ایران دامن زد تا بروز جنگ جهانی اول که امپراطوری‌های معظمی چون روسیه تزاری و عثمانی را از پای درآورد و قحطی بزرگ و وبا در واپسین سالهای سلطنت احمدشاه. فلذا قضاوت کردن تمام دوره حکومت قاجار با تصویری که از ایران در سالهای پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه وجود دارد منصفانه نیست. اما با تمامی این اوصاف این نوشته قرار نیست که سلاطین قاجاریه و حکم رانان زیردست ایشان را از کوتاهی ها، سؤمدیریّت ها و بعضاً اعمال اغراض شخصی در امور ملّت و صلاح مملکت تبرئه نماید. اما منصفانه آن است که یادآور شویم که ناصرالدین شاه که در فرهنگ عوام با حواشی حرمسرا و سُرسُره‌اش بیشتر شناخته میشود تماماً فارغ از غم ملک و ملت نبود و در برهه‌هایی به زعم خود تلاش داشت داشت که به اصلاح امور نیز اهتمام ورزد.

آنطور که از شواهد موجود می توان استنتاج نمود، ناصرالدین شاه به ضرورت تغییرات بنیادین در ساختار اداره‌ی کشور و تدوین قوانین برای صلاح ممکلت و حتی شخص وی واقف بوده است؛ چنانچه وقتی سپهسالار پیش نویس طرح مجلس وزرای پاسخگو به شاه را، بر اساس اختیاراتی که خود شاه برای تهیه چنین دستورالعملی و با هدف اسقرار انضباط در دستگاه دولتی به او تفویض نموده بود، تقدیم نمود، ناصرالدین شاه در ذیل آن در تاریخ 20 شعبان 1289 مرقوم داشت که: " این شرح تفصیل وزرا و دربار که نوشته اید بسیار بسیار پسندیدم و انشاءالله قرارش را بزودی بدهید و معمول بدارید که هرقدر به تعویق بیفتد باعث ضرر دولت است."[3] همچنین عباس میرزا مُلک آرا برادر شاه، از قول وی در جلسه ای عقیم که پس از بازگشت از سفر سوم به اروپا و جهت ابلاغ دستور تشکیل شورای سلطنتی تشکیل شده بود چنین ذکر می کند که: " در این سفر آنچه ملاحظه کردیم تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند. ماهم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی قانون رفتار نماییم." البته ملک آرا در ادامه یادآور می شود که: " هیچ یک از ماها که چیزی می فهمیدیم نتوانستیم عرض کنیم که بند اوّل قانون سلب امتیاز و خودسری از شخص همایون است و شما هرگز تمکین نخواهید فرمود، و لاعلاج همه بلی بلی گفتیم."[4] علاوه بر اصلاحاتی که یا به خواست خود شاه یا به تشویق و تهییج اطرافیان وی مانند امیرکبیر و سپهسالار بصورت دوره ای به جریان می افتاد و متأسفانه عمدتاً عقیم رها شده یا شیر بی یال و دم و اشکمی از آن بجا می ماند، ناصرالدین شاه در اواخر سلطنت به تغییر رویه شخصی نیز روی آورده بود و رأساً قصد در ایجاد تغییراتی داشت که توانسته بود حتی تا حدی چهره‌ی مستبد وی را ترمیم نماید، و عنوان "شاه شهید" تا حدودی در افواه عمومی نیز پذیرش یابد و تنها از سوی حکومت وقت استعمال نشود. این تغییر رویه را می توان در خاطرات یحیی دولت آبادی پی گرفت که ذکر می کند که در سومین روز رحلت آیت آلله میرزای شیرازی ناصرالدین شاه شخصاً با حضور در میان جمعیت چند هزار نفری در مسجد شاه طهران به روحانیون سرسلامتی می دهد. وی یادآور می شود که این اولین بار است که شاه در چنین جمع کثیری حضور می یابد و متذکر می شود که " ناصرالدین شاه بعد از سفر آخر اروپا از داخل شدن در مجامع و شامل گشتن بحوزه های اجتماعی چندان تحاشی نمینماید چنانکه گاهی برای رفتن بخانه بعضی از خانواده خود که بیرون از عمارت سلطنت منزل دارند و یا برای رفتن بخانه بعضی رؤسای مذهبی که سالی یک مرتبه معمول است با کمال سادگی یا معدودی مستحفظ آمد و رفت مینماید." در همین خاطرات می خوانیم که: "ناصرالدین شاه را دیدن اوضاع روزگار و اطلاع بر افکار جدید و مخصوصاً آنچه اخیراً در ایران بروز نموده با نکوهشهای بسیار که از او در رعایت ننمودن حقوق ملت در جراید خارجه میشود بضمیمه خستگی از عیش و نوش و شهوت رانی که باقتضای سن برای او حاصل شده بر آن میدارد هرچه بتواند برای خلق اسباب رفاه و آسایش فراهم نموده قلب ملت را بخود جلب نماید.

چنانکه در اواسط این سال مالیات نان و گوشت را که موجب گرانی این هردو میباشد و عموم مرد مخصوصاً فقرا بارزانی آنها نظر دارند معاف میدارد تا باین وسیله قلب عموم را بشرکت نمودن با شوق و شعف در کار جشنی که در نظر دارد همراه و متوجه سازد." و مردم به واسطه‌ی حسن اثر این اقدام و به قدردانی از دولت به چراغان کردن معابر می پردازند که دنباله‌ی آن تا ماه ذی القعده و ایام جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه کشیده می شود. وی دلیل خرق عادت شاه در ورود بی قرق به حرم را علاوه بر سعی شاه در ابراز یگانگی با همگان، اطمینان وی از ملت و اینکه کسی قصد سوئی نسبت به او نخواهد داشت می داند و غفلت از آنکه میرزارضای کرمانی دیروقتی است که در انتظار چنین لحظه ای روزگار می گذراند.

اما آنچه که نگارنده را به نوشتن این کتاب کوچک تشویق نموده است از قراردیگر است.چندی پیش در شب عیدنوروز هنگامی که در لابه‌لای صفحاتی مرتبط با تاریخ عهد ناصری به عکس‌های ناصرالدین شاه می نگریستم، متوجه تغییرات بارزی در حالات چهره‌ی وی در سالهای پایانی سلطنتش شدم. هرچند که بدیهی است با کهولت سن میتوان این تغییرات را توجیه نمود، اما گویی حس افسردگی یا خمودگی خاصی نیز در چهره وی به چشم میخورد. در همین تورّق به توصیفاتی از وی برخوردم که او را دلزده از امور دولت و اندرونی و دلسرد و گوشه گیر در سالهای آخر سلطنتش توصیف کرده بودند.[5] کنجکاوی مرا بر آن داشت تا تفحّصی بکنم که چگونه است که سلطان صاحب قران و پادشاه ممالک محروسه با آن قدرت و شوکت ممکن است که چنین افسرده و دلسرد به نظر برسد؟ در کنار آن به شرحی از اقدامات ناکام مانده‌ی ناصرالدین شاه در نوسازی و بهسازی وضع امور برخوردم و در کنار آن به محیط آلوده به رقابت و سعایت دربار و دشمنی‌های غالب بر روابط میان رجال آن عصر. خلاصه آنکه از شب نوروز سال 1399 خود را به کاخ گلستان در شب نوروز سال 1275 بردم و در کنار ناصرالدین شاه نشانده و کاتب مکنونات ذهنی وی شدم و اجازه دادم که سیر سیال جریانات مرا با خود ببرد تا بتوانم درک بهتری از این اوضاع  داشته باشم. ضروری است که ذکر کنم این کتاب اصلاً و ابداً جنبه تاریخی ندارد و به جز شخصیت‌های سیاسی موجود در آن مانند امین السلطان اتابک و کامران میرزا و بعضی از خلقیات ایشان که در تاریخ ثبت شده است و رویدادهای عمده‌ای مانند مرگ محمدحسن خان اعتماد السلطنه، سایر اتفاقاتی که در آن میگذرد تماماً زاییده ذهن نگارنده است، اما در مطلعات تکمیلی خود دریافتم که میان آنچه که در این شبهِ خاطرات میگذرد و بعضی روایات تاریخی هم پوشانی‌های جالبی وجود دارد و نشان میدهد که نگارنده در ارزیابی احوالات شاه خیلی به راه خطا نرفته است. برای مثال چنانچه دکتر همایون کاتوزیان نیز در "دولت و جامعه در ایران" نقل می کند، تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه امین السلطان و ایادیش را در توطئه قتل پدرش دخیل می دانسته و از قول أنیس الدوله نامادری خود نقل می کرده است که شاه از قصدش به وی گفته بود مبنی بر آنکه پس از جشن های پنجاهمین سال سلطنت "مالیات را موقوف کنم، مجلس شورا را برای ایشان افتتاح کنم، از ولایات وکیل از طرف رعایا در آن مجلس پذیرم. گمان نمی کنم صلاح رعیت در قتل من باشد."؛ ازین دو مورد اولی به وضوح و دومی تلویحاً در شبه روایت نقل شده در این کتاب  مورد اشاره قرار گرفته است.  البته یحیی دولت آبادی هم در توضیح مرگ ناصرالدین شاه ذکر می کند که حاج سیاح محلاتی بازگشت میرزا رضای کرمانی را به اطلاع صدراعظم رسانده ولی اون تغافل نموده است. وی این احتمال را ذکر می کند که امین السلطان دریافته است که شاه بر آن است که بعد از سپری شدن ایام جشن رشته‌ی امور را از دست او بگیرد از طریق روابطی که با اهل حرم داشته است از عاقبت قریب الوقوع خویش آگاهی یافته است و فلذا علیرغم اطلاع از حضور میرزا رضا در طهران بلکه در شاه عبدالعظیم اقدامی جهت استحضار شاه ننموده است تا از خود دفع خطر بنماید. دولت آبادی در تأیید ادعای خود ذکر می کند که دشمنی دشمنان صدراعظم به ویژه کامران میرزا و ظل السلطان به حد اعلی خود رسیده و شاه نیز از قهر کردن های مکرر اتابک به ستوه آمده و به تصدیق بعضی باطناً از وی دلگیر بوده و اگر عمرش به بعد از جشن کفاف می داد بی تردید اتابک و اقارب وی را از کار معزول می داشته است، و همچنین شاه قصد انجام اصلاحاتی را داشته است که با بودن رشته امور در دست امین السلطان میسر نمی شده و نیاز به حضور تجدّد خواهانی می داشته که عمده‌ی ایشان با اتابک مخالف بوده اند.[6]

باری، در کنار این نوشته اشاره‌ی کوتاهی نیز به بعضی از شخصیت‌های تاریخی عهد ناصری میشود و آنچه در پاورقی‌ها در این باره می آید کاملا مبتنی بر منابع تاریخی است، امّا همانطور که ذکر شد آنچه از ایشان در متن ذکر میشود مانند صحبت ها و رویداد ها زاییده تخیّلات و ذهن نگارنده است. از سوی دیگر در چند جایی اشاره به نقل قول‌هایی از معصومین علیهم السلام شده که تماماً مبتنی بر اسناد بوده و منبع أخذ آنها  نیز در پاورقی ذکر شده است. از آنجا که نقل میشود ناصرالدین شاه خود اهل وقایع نگاری و خاطره نویسی بوده و براساس شواهد موجود بسیاری از این خاطرات را خود نیز مرقوم میکرده است، این کتاب نیز در قالب یک دفترچه خاطرات شخصی از زبان خود ناصرالدین شاه نوشته شده و از شب نوروز 1275 شمسی برابر با یکهزار و سیصد و سیزده قمری تا شب ماقبل ترور وی را که بازه‌ای بالغ بر 42 روز میشود را دربرمیگیرد.مجدداً متذکر میشود که نقل قول ها و اتفاقات جزئی روزمره ذکر شده در این متن اصلاً جنبه تاریخی ندارد و به هیچ گونه قابل استناد نیست و در مورد شناخت رجال اهل ناصری نیز منابع بسیار قابل وثوق تری از این کتابی که در دست شماست وجود دارد و این کتاب تنها سعی دارد که نگاهی فرضی بعد از گذشت 124 سال از مرگ ناصرالدین شاه به علل سرخوردگی ، ناکامی و دلسردی وی (به فرض صحت) داشته باشد و اصلا و ابدا قصد نیز ندارد که او را از سوءمدیریت ها و عدم کفایت مرتبط با امور سلطنت و مملکت داری تبرئه نماید.

ذکر این مطلب ضروری به نظرمی رسد که اشاره به ادای فرائض مذهبی از سوی ناصرالدین شاه به معنای تلاش برای القاء یک چهره‌ی مذهبی یا معتقد از وی نیست و تنها مبتنی بر گزارش‌هایی است که از پایبندی او، ولو به ظاهر، به موازین و فرائض دینی در دست است. [7]گهگاهی در متن جملاتی با محتوای طنزآلود دیده می شود که بنابر روایات موجود از زندگی ناصرالدین شاه آن نیز از روحیات وی بوده است.

امید است که خوانندگان عزیز باتوجه به اینکه این کتاب نه قصد دارد تحلیلی روانکاوانه ارائه دهد و نه بحث‌های سیاسی و اجتماعی در پیش بیاورد، به کوتاهی‌های موجود در آن هم با دیده اغماض بنگرند.

 

[1] رجوع شود به حضور بارون گومنز و نمیرو و تدوین متون موسوم به "نظم ناصری" در دارالفنون و تأسیس بریگاد قزاق توسط دومانتوویچ در: تغییر ساختار ارتش ایران از سنتی به مدرن، محمدامیر شیخ نوری، زمانه 1385، شماره 52 و تحولات ارتش از عهد قاجار تا پایان سلسله پهلوی، محمد نایب پور، زمانه 1385، شماره 52.

[2] ا  با  سقوط  اميركبير،  يك  دوره  طولاني  تا  روي  كار  آمدن  ميرزا  حسين خان  سپهسالار، پروندة  اصلاحات  تقريباً بسته شد. با اینکه ناصرالدین شاه در تمام مدت سلطنت ذره‌ای از خودمختاری حکومت و استبداد خویش کم نکرد، در دوره‌ی او تأسیسات جدیدی بنا نهاده شد که تا آن زمان سابقه نداشت. تشکیل شورای دولت (دارالشوری کبری که مرکب از صدراعظم و نه وزیر بود)، مجلس مصلحت‌خانه و تشکیل نخستین جمعیت سیاسی جدید به نام "مجمع فراموشخانه" از آن جمله اند. در محرم سال 1275 ه.ق. شش وزارتخانه تشکیل شد که عبارت بودند از: ورازت داخله، خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه و وظایف و اوقاف. پس از مدت کوتاهی دو وزارتخانه دیگر: وزارت علوم و وزارت تجارت و صنایع به آن افزوده شدند. فریدون آدمیت. 1351. . انديشة ترقي و حكومت قانون در عصر سپهسالار. تهران: خوارزمي.

[3] اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، فریدون آدمیت. انتشارات خوارزمی، تهران، 2536 (1356)، ۱۹۳ تا 210.

[4] شرح حال عباس میرزا ملک آرا، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی، انتشارات بابک، تهران، 1361، ص 175.

[5]  برای مثال رجوع شود به قبله عالم، عباس امانت، 1393، کارنامه، تهران. ص 572.

[6] حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، تهران، 1361، جلد اول، ص 142 و 143.

[7] برای مثال رجوع کنید به "اشکواره کربلا" به قلم سید صالح شهرستانی، نشر قیام، 1382، ص 287 : " در آن هنگام که [ناصر الدین شاه] قبر امام حسین علیه السلام را زیارت می کرد و در کنار ضریح ایستاده بود، یکی از خطبای قبر حسینی در پیشِ روی ناصر الدین شاه خطبه مؤثری از حادثه دردناک امام حسین علیه السلام ایراد کرد و در اثنای سخنانش گفت : «روز عاشورا امام حسین علیه السلام در سخت ترین ساعاتش فرمود : هل من ناصر ینصرنی؟» بعد آن خطیب با ناله گفت : «ناصر تو آمد و اینک در خدمت تو ایستاده تا تو را یاری کند». با گفتن این جمله، همه مردم با گریه، ضجه زدند و گریه و ناله ناصر الدین شاه از همه بیشتر بود و او تاج از سرش برداشت و با کمال حرارت، از شدّت تأثر جلوی ضریح انداخت

."

۵
از ۵
۱۳ مشارکت کننده