چند روزی بود که میخواستم در مورد میانبرهای شناختی مطلبی بنویسم تا اینکه درگذشت جیمی کارتر انگیزه لازم را به دستم داد! اسم کارتر را در کنار روزولت, آیزنهاور, نیکسون و جورج بوش پدر به عنوان رؤسای جمهوری ایالات متحده که به ایران سفر کرده بودند استوری کرده بودم که عزیزی بر روی آن پاسخ زد «بنیانگذار انقلاب اسلامی»! حیرت کردم از اینکه فردی در دهه ششم زندگی چنین نگاه تقلیل گرایانهای دارد به انقلابی که خود شاهد آن بوده است و تمامی عواملی که حتی مورد اشاره خود سیاستمداران نظام پیشین بوده، از استبداد و نظام تک حزبی و فساد تا شکاف طبقاتی مادی و فرهنگی و سابقه دههها مبارزه گروههای مختلف از اسلامگرا و تودهای و ملیگرا را به گوشهای وانهاده و انقلاب ایران را محصول دو سال دولت کارتر برمیشمارد! جالب اینجاست که خود شاه هم در سخنرانی آبان ۵۷ در مورد توصیف وضعیت دوران زمامداری خود از چهار واژه ظلم فساد فشار و اختناق یاد میکند، اما کماکان افرادی با ژستهای خردمندانه تمامیت چنین رویداد عظیمی را به پای خواست انگلیس، اراده دولت آمریکا یا دستاورد گوادولوپ می نویسند.
در آنچه که به عنوان علوم شناختی میشناسیم عبارتی تحت عنوان میانبرهای شناختی وجود دارد که به معنای موقعیتی است که مغز مسیرهای کوتاهتری را برای تحلیل وقایع پیرامون خود برمیگزیند. میانبرهای شناختی برای تسهیل روند پردازش اطلاعات، پاسخ دهی به موقع و پیش بینی موقعیتهای آینده به کار می رود که هزینه های انرژی و زمان مصروف تحلیل تک به تک موقعیت ها را کاهش می دهد و با ایجاد آمادگی در فرد از میزان اضطراب او میکاهد یا در سوی دیگر در صورت نیاز او را برای پیشامدهای قریبالوقوع آماده میکند. سادهترین انواع میانبرهای شناختی ادراک ما از قوانین فیزیک در زندگی روزمره است مانند شناخت جاذبه یا عملکرد ابزارها که ممکن است در اختلالاتی مانند آپراکسیا مضمحل شود. اما در سطوح پیچیدهتر این میانبرهای شناختی درک ما از قواعد رفتاری جهان پیرامون را نیز در بر میگیرد و میتواند طرحوارههای سالم یا ناسالمی را در ذهن ما شکل دهد. این طرحوارهها در صورت سلامت با کمترین ضرورت تحلیل و تجزیه هرباره نمود واقع بینانه از جهان پیرامون را در پیش چشم ما میگستراند. در اینجاست که باورهای خرافی در کسانی که توانایی کافی تجزیه منطقی قواعد جهان پیرامون را ندارند جای خود را به جای اصول منطقی در باورها و به تبع آن رفتارها باز کنند.
در جهان پیچیده امروز که با گسترش مدیا و رسانه هر شهروندی با هر سطح از قوه تحلیل و توان ذهنی با آواری از حوادث و رویدادهای سیاسی مواجه است که در مواردی مانند تأثیر انتخابات ریاست جمهوری آمریکا یا مناقشات خاورمیانه ممکن است بر روی زندگی روزمره و معیشت او تاثیرگذار باشد، ذهن نابلد و آموزش ندیده افراد نمیتواند تجزیه و تحلیل شرایط پیرامون را مانندرویدادی که کاملاً مستقل از جهان اوست (برای مثال سرنوشت لیگ بسکتبال آمریکا) کاملاً برونسپاری نماید و نیاز دارد که برای هضم این موقعیتهای پیچیده، تسلط شناختی بر اوضاع و آیندهاندیشی کاهنده اضطراب، میانبرهای شناختی ای برای خودش خلق کند و به سهولت در دام الگوهای از پیش طراحی شده نیز میافتد. در چنین شرایطی تکثر زوایای پنهان قضیه، فقر مطالعاتی و هجمه رسانهای بر شکل گیری الگوهای خام ولی فراگیر چنین میانبرهایی منجر میشود.
البته اسباب تأسف بیشتر آنجاست که بعضا الگوهای معرفی شده از طرف سیاستمداران بر اساس تحلیلهایشان (که الزاماً خیلی خردمندانه نیست و قطعاً از تقلیلگرایی خالی نیست) توسط افراد و گروههای کاسه لیس با اغراض شخصی خود آنقدر تکرار میشوند که دیگر شواهد مغایر با آن به چشم سیاستمدار و نه ریزهخوران سفرهاش نمیآید. برای مثال میتوانید به آنچه که شاه اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه نامید رجوع کنید؛ با عمیقتر شدن روزافزون شکافها در جامعه ایران مانند اختلاف طبقاتی اقتصادی، تعارضات فرهنگ بومی و وارداتی، تنگتر شدن فضای سیاسی جامعه و بطور خلاصه آنچه که خود شاه به اختصار در چهار واژه فساد و ظلم و فشار و اختناق خلاصه میکرد، باز با هر خیزشی چه در ابعاد مختصر و محدود به دانشگاهها و چه در ابعاد وسیع و سطح شهرها، شاه علت را در تحرکات و تبانی ارتجاع سرخ و سیاه میدانست! و نتیجه آن بود که در مصاحبه خود در سال پس از انقلاب به دیوید فراست (به گمان من صادقانه) چنین گفت که هنوز هم نمیداند که در واقع چه اتفاقی افتاده است!
باری برگردیم به بحث میانبرهای شناختی؛ عقیده کمترین بر آن است که همانند یک درمان شناختی رفتاری در علم روانشناسی، یک جامعه نیز برای آنکه بتواند تحولی در سرنوشت خود ایجاد کند نیاز به آن دارد که ابتدا شناخت خود را از جهان پیرامون اصلاح کند. چنانکه کار یک درمانگر شناختی رفتاری اصلاح طرحوارههای ناسالم شکل گرفته در ذهن فردیست که رفتارهای ناسالمی بروز داده و میدهد، روشنفکر، اندیشمند، جامعه شناس یا هر آنچه نام او را بنهیم اگر امروز داعیه این را دارد که دلسوز سرنوشت ملت است به جای آنکه سوار امواج الگوهای موجود میانبرهای شناختی ای شود که تا به امروز موجب رفتارهای هیجانی مردم شدهاند بشود، میبایست خود جهان پیرامون را، خارج از کلیشههای تسهیلگر و به صورت جامع بشناسد و سپس بشناساند، و البته به نظر بنده مخاطب نیز بهتر است بلکه وظیفه دارد در انتخاب درمانگری که برای جامعه خود برمیگزیند به آن کس که تنها با هدف جلب تحسین، آنچه که مخاطب دوست دارد بشنود را تکرار میکند به دیده تردید بنگرد.