در چند روز اخیر ویدیویی از سخنرانی شاه دیدم که با اشاره به دو بار اشغال ایران در جنگ های بین الملل اول و دوم افزود که این دویی است که سه نخواهد شد، مگر از روی نعش ما.
ویدیوی دیگری از اردشیر زاهدی دوست، داماد و به قول خودش نوکر شاه در دست است که نظر میدهد که کسی که میگوید بمب بر ایران بریزید شرف ندارد و نمیتوان او را ایرانی به حساب آورد.
فارغ از بحث اینکه دوران سلطنت محمدرضا شاه چگونه گذشت و بر کارنامه او چه نقد هایی وارد است و چه دستاورد هایی داشته است، آنچه که بدیهی است این است که گرایش به ساختار سلطنت به مفهوم پدرسالارانه کهن ایرانی با پذیرفتن تسلط و تفوق بیگانه بر کشور و میهن قابل تجمیع نیست، چه برسد به بیگانه ای که پرونده گشوده ای در پیش چشم جهانیان از جنایات جنگی دارد که روزانه به برگ های آن افزوده می شود.
اقدامات شنیع و مهوع رضا پهلوی در جنگ تحمیلی أخیر که نمود واقعی آن را میتوان در چهره مشمئز شده مجری تلویزیونی غیر ایرانی که از او در مورد موافقتش با حملات پرسید نمایان است که چیزی جز به مسلح فرستادن هم میهنانش نبود، اساساً رابطه ای با سلطنت طلبی ندارد و عریان ترین صورت کریه قدرت طلبی است.
حتی بر اساس قانون اساسی منقرضه مشروطه که تنها دستاویز جایگاه متمایزی است که وی برای خودش بر می شمارد شاه می بایست به قید سوگند «تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارد» و «منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشد». فارغ ازینکه چقدر پادشاهان چهارگانه عصر مشروطه به این سوگند پایبند مانده یا در ایفای آن موفق بوده اند، تاریخ ما به یاد ندارد که هیچ یک از سلاطین یا مدعیان سلطنت چنین وقیحانه دشمن متجاوز را به کشتار ملت ایران ترغیب و از آن دفاع کرده باشند.
خلاصه عرایض اینکه نه تنها رضا پهلوی و طرفدارانش نشان دادند که بر عکس ادعاهای گزاف شان سلطنت طلبی برایشان مسیر قدرت طلبی است ، بلکه به زعم بنده اذعان شفاف و علنی و مکرر وی به همراهی و همسویی با دشمن متجاوز با سلب بقایای پسمانده شأنیت وی، نقطه پایانی است بر سلطنت طلبی به عنوان یک گرایش سیاسی و آخرین رشته های آن با واقعیت سیاست امروز بریده و آنرا برای همیشه به حیطه تاریخ سپرده است.