انسانیت، گمشده‌ی جامعه دوقطبی

یکسال گذشته جهان شاهد صحنه های دردناکی از کشتار و ویرانی در نوار محصور غزه و اخیراً لبنان بوده است که به بهانه هدف قرار دادن نظامیان حماس و حزب الله منجر به کشتار کور ده‌ها هزار غیرنظامی شامل هزاران کودک بوده است. برای کسانی که این اخبار را از فضای مجازی دنبال می کرده اند تصویر هولناک دیگری نیز به فاصله کمی در زیر عکس های مخابره شده وجود داشت: کامنت های متعددی از افرادی که به زبان فارسی از کشته شدن غیرنظامیان یا ویرانی شهر ابراز شادمانی می کردند.
در میان اعتراضات معیشتی سالهای أخیر شعاری به گوش می رسید با فحوای "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران". این شعار که به سرعت مورد توجه رسانه های فارسی زبان مستقر در خارج از کشور قرار گرفت، در واقع یک شعار اقتصادی بود، مبتنی بر این فرض (فارغ از صحت و سقم آن) که بخش قابل توجهی از بودجه کشور صرف کمک به بازسازی مناطق جنگ زده در فلسطین و لبنان می شود و اعتقاد بر اینکه اولویت با کاستی های درون کشور است.
در سالهای أخیر، بویژه بعد از اعتراضات یکهزار و چهارصد و یک، دوقطبی شدیدی در جامعه احساس می شود که هر یک با خشونت عریان کلامی دیگری را به خیانت متهم و به انتقام تهدید می کند. با توجیه خشونت توسط کسانی که در پلتفرم های گوناگون فعالیت می کنند از یک سو، و عدم تجربه اندوزی از نارضایتی ها از سوی دیگر، در کنار مشکلات معیشتی عریان، جامعه در دو قطب خود خشمی را تجربه می کند که اگر به موقع مدیریت نشود سرریز خواهد کرد.
مواردی از ایجاد شایعات در مورد مهاجرین افغان مانند عاملیت در انتقال جذام، خشونت نرم افزاری و تمرکز بر اخبار مرتبط با جرائم اتباع آن کشور در ایران، که با هدفی بارز برای تحریک افکار عمومی علیه این جمعیت ستم دیده به کار گرفته می شود منجر به فجایع حیثیتی مانند حمله به شهرک افغانی نشین درمیبد می شود که در تاریخ ایرانیانی که در تاریخ ملجاء بسیاری از مهاجرین ستمدیده بودند، و حتی در رفتار با اسرای جنگی، بی سابقه است. ذکر این نکته به معنای تأیید ورود غیرقانونی مهاجران به کشور و نفی ضرورت مدیریت اتباع خارجی نیست. بلکه تذکر به این مطلب است که خشم های جامعه دوقطبی شده می تواند در صورت مدیریت نشدن، منجر به فاجعه شود.
با دیدن اینکه در جامعه ایران افرادی هستند که از یک شعار اقتصادی انتقادی به شادمانی برای مرگ کودکان و شهروندان، تنها به این علت که شاید روزی مورد حمایت یک حکومت بوده اند، رسیده اند و بعضاً آرزوی مرگ برای سایر آنها، فارغ ازینکه تعداد بسیار معدودی از هموطنان را شامل شوند، تن را می لرزاند از وحشت اینکه چنین جامعه ای آبستن چه فجایعی می تواند باشد. رایش سوم برای توجیه جنایاتی که در جنگ جهانی دوم مرتکب شد، ابتدا این ذهنیت را در عموم جامعه تقویت کرد که یهودیان عامل شکست آلمان در جنگ بین الملل اول بوده اند. در شب بلورین یا کریستال ناخت که به هزاران خانه و کسب و کار و صد ها عبادتگاه و درمانگاه یهودیان در آلمان حمله شد و شهر را غرق بلور شیشه‌های شکسته شده کرد، مردم آلمان به گفته‌ی هیو گرین خبرنگار دیلی تلگراف چنین وضعی داشتند:

    «در سراسر بعدازظهر و شب، قانون اوباش در برلین حکمفرما بود... من در پنج سال گذشته شاهد چندین شورش ضد یهودی در آلمان بوده ام، اما هرگز چیزی به این حد نفرت انگیز ندیده ام. به نظر می رسید نفرت و هیستری نژادی کاملاً بر مردمی که در غیر این صورت محترم بودند، چیره شده است. زنان شیک پوش را دیدم که دست می زدند و از شادی فریاد می کشیدند، در حالی که مادران محترم طبقه متوسط نوزادان خود را بلند می کردند تا «سرگرمی» را ببینند.»
هرچند مثال فوق از نظر نهاد مولد تبلیغات که خود حزب حاکم بوده است با مورد أخیر تفاوت دارد، غرض توجه به این نکته است که چنین خشونت توجیه شده با پروپاگاندای مدیریت شده توانست از بخش عمده ای از مردم آلمان انسان هایی بسازد که در طی سالهای پس از آن اگر نه شریک، بلکه شاهد بی تفاوت، تبعید و بعد کشتار صدها هزار یهودی ای بودند که بسیاری از آنها سالهای جنگ جهانی اول حتی به دنیا نیامده بودند!
هرچند که به واسطه بعد مسافت، بعید است که مقصد پناهجویان جنگ أخیر ایران باشد، اما چنین نظراتی در فضاهایی که می توان گمنام باقی ماند، مانند اینستاگرام، زنگ خطری است که دوقطبی موجود در جامعه به آستانه خطرناکی از توجیه خشونت رسیده است و ممکن است تبعات آن دامنگیر خود جامعه ایران شود. روند متآسفانه مرسوم سر در زیر برف کردن، تا زمانی که برفها آب بشود، نه تنها دردی را دوا نخواهد کرد بلکه تنها زمان را از دست ما خواهد ربود.

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده